دو راهب و یک دختر

دو راهب در مسیر زیارت خود، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند. لب رودخانه، دختر زیبائی را دیدند که

نیمرو و رانندگی

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش،

بادکنک سیاه

در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک