شعر گرگ – فریدون مشیری (متن+ویدئو)
شعر گرگ از جمله معروف ترین آثار فریدون مشیری است.
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. به گفتهٔ خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی… از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی… در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.»
متن شعر گرگ – فریدون مشیری:
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، | هست پنهان در نهاد هر بشر! | |
لاجرم جاری است پیکاری سترگ | روز و شب، مابین این انسان و گرگ | |
زور بازو چارهٔ این گرگ نیست | صاحب اندیشه داند چاره چیست | |
ای بسا انسان رنجور پریش | سخت پیچیده گلوی گرگ خویش | |
وی بسا زور آفرین مرد دلیر | هست در چنگال گرگ خود اسیر | |
هر که گرگش را دراندازد به خاک | رفته رفته میشود انسان پاک | |
وآنکه از گرگش خورد هردم شکست | گرچه انسان مینماید گرگ هست | |
وآن که با گرگش مدارا میکند | خلق و خوی گرگ پیدا میکند | |
در جوانی جان گرگت را بگیر! | وای اگر این گرگ گردد با تو پیر | |
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر | ناتوانی در مصاف گرگ پیر | |
مردمان گر یکدگر را می درند | گرگهاشان رهنما و رهبرند | |
اینکه انسان هست این سان دردمند | گرگها فرمانروایی میکنند | |
وآن ستمکاران که با هم محرم اند | گرگهاشان آشنایان هم اند | |
گرگها همراه و انسانها غریب | با که باید گفت این حال عجیب؟… |
ویدئو شعر گرگ – فریدون مشیری
استاد فریدون مشیری اغلب آثار خود را به صورت دکلمه اجرا کرده است که در زیر دکلمه شعر گرگ را مشاهده می فرمایید:
دیدگاهتان را بنویسید