جعبه سیاه و جعبه طلایی
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است.
خدا به من گفت: غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.
به حرف خدا گوش کردم.
شادی ها و غصه ها رادرون جعبه می گذاشتم.
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبکتر.
روزی از روی کنجکاوی حعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزدبا تعجب رو به خدا کردم و گفتم: خدایا چرا این جعبه ها را به من دادی؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟
و خدا با لبخندی دلنشینی جواب داد: ای بنده من جعبه طلایی را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه شاد زندگی کنی.
ای کاش کمی قدر عشق خدا را به خود می فهمیدیم.
فرصت های رفته باز نمی آیند ولی هنوز آینده هست.
دیدگاهتان را بنویسید